جدول جو
جدول جو

معنی بانگ برداشتن - جستجوی لغت در جدول جو

بانگ برداشتن
(مُ کَ سَ)
فریاد کردن. فریاد زدن. صدا بلندکردن. بصدا درآمدن. عج. (منتهی الارب) : بوسهل را صفرا بجنبید و بانگ برداشت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 181).
جمله با وی بانگها برداشتند
کان حریصان کاین سبب ها داشتند.
مولوی.
مؤذن بانگ بی هنگام برداشت
نمیداند که چند از شب گذشته ست.
سعدی.
سپه را یکی بانگ برداشت سخت
که دیگر چه رانی بینداز رخت.
سعدی.
عجعجه، بانگ برداشتن و فریاد کردن شتر از زدن یا از گرانباری بارگران. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مَ)
بانگ برآمدن. بانگ آمدن. فریاد بلند شدن. آواز آمدن:
چو خورشید برزد سر از برج گاو
ز گلزار برخاست بانگ چکاو.
فردوسی.
یکی بانگ برخاست اندر میان
ببودند لشکر همه شادمان.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جداکردن قسمتی از بافت و نسج یک حیوان یا نبات جهت انجام دادن تحقیقات و آزمایشهای علمی و بافت برداری
لغت نامه دهخدا
(مَ یَ)
افراختن. (ناظم الاطباء). برافراشتن. (فرهنگ فارسی معین). بلند کردن. برانگیختن: اماره، بلند برداشتن باد غبار را. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(خُ دَ)
شلنگ انداختن. (فرهنگ لغات عامیانه). با قدمهای بسیار بلند رفتن. (یادداشت مؤلف). رجوع به شلنگ انداختن شود
لغت نامه دهخدا
(نَ بَ)
کنایه از آزاد کردن. رها کردن. خلاص ساختن:
از او بند برداشت تا کار خویش
بجوید کند تیز بازار خویش.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دَ)
بلند کردن باری را از دوش یا گردن و یا پشت کسی. تحمل. (دهار) (تاج المصادر بیهقی). ازدفار. (تاج المصادر بیهقی). احتمال. مقعّط. (منتهی الارب). رجوع به بار برتافتن شود. (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(تَ مِ کَ دَ)
رنگ گرفتن. (آنندراج). لون پذیرفتن. رنگ چیزی را قبول کردن:
گل پژمرده رنگی غیر حسرت برنمی دارد
دل افسرده داغی جز خیالت برنمی دارد.
میرزا جلال اسیر (از بهار عجم).
- رنگ خجالت برداشتن، از شرمگینی رنگ سرخ بر چهره گرفتن. رنگ سرخ پذیرفتن چهره از فرط شرم و حیا:
قامتت خم گشت و پشتت بار طاعت برنداشت
چهرۀ بی شرم تو رنگ خجالت برنداشت.
صائب (از بهار عجم).
، رنگ بردن. رنگ سوختن. (آنندراج). بیرنگ ساختن واز بین بردن رنگ چیزی. رنگ چیزی را زایل ساختن و دگرگون کردن. و رجوع به رنگ بردن و رنگ سوختن شود:
ز صدمت تو توان کرد کوه را سیماب
ز هیبت تو توان رنگ ارغوان برداشت.
حسین سنائی (از بهار عجم)
لغت نامه دهخدا
(مَ کَ)
آواکردن. فریاد داشتن. فریاد کردن. صباح. حیاط. جلب. (منتهی الارب) :
چو دوزخ که سیرش کنند از وعید
دگر بانگ دارد که هل من مزید.
سعدی (بوستان).
محمول پیش آهنگ را از من بگو ای ساربان
تو خواب میکن بر شتر تا بانگ می دارد جرس.
سعدی (طیبات)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بلند برداشتن
تصویر بلند برداشتن
افراختن بر افراشتن 0، ستودن ستایش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بند برداشتن
تصویر بند برداشتن
رها کردن، خلاص ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
بلند کردن باری را از دوش و گردن و پشت کسی یا چارپایی، آبستن شدن حامله شدن، تخفیف دادن رنجهای کسی. یا بار برداشتن از دوش کسی. باو کمک کردن ویرا یاری کردن
فرهنگ لغت هوشیار